محل تبلیغات شما

امروز عصر رفته بودم پانسمان سرم رو باز کنم, خانم پرستار با تعجبِ تمام,  موهای سرم رو کنار می زد و نچ نچ می کرد!

بهش می گم; چیزی شده خانم پرستار؟!! خوب نشده هنوز؟!!

با خنده می گه; تو با این همه جایِ شکستگی تو سرت میتونی کارت جانبازی بگیری!

بهش می گم; تازه عکس های رادیولوژیم رو ندیدی .

به نچ نچ ش ادامه داد و همونجوری که داشت از کنار تخت دور می شد گفت;  بیچاره دل مامان و بابات!!!

من هم تو دلم میگم واقعا بیچاره از دل مامان و بابا

تا پدر نشده بودم, معنی این جمله و نوعِ درد و رنجش رو نمیفهمیدم! این که خار به پای بچه ات بره و خواب نداری رو نمیفهمیدم!

ولی حالا میفهمم و هربار که یادم میفته, تو دلم میگه بیچاره از دل مامان و بابا که من پسرشون بودم با انبوهی از حادثه و اتفاق

.

پ ن: دوست عزیزی که خاموش میخونی. این سوال رو من قبلا به شکل های مختلف جواب دادم. ولی واسه شما و بقیه دوستانِ احتمالا خاموش هم میگم. این وبلاگ صرفا برای ثبت عاشقانه هام ثبت شده و اگر چیزی غیر از این می نویسم فقط اجتماعی هست و گذری. اصولا در دنیای واقعی هم کسی رو به حریم زندگیِِ خصوصیم راه نمیدم و  روزمره و خانوادگی نویس نیستم و اصلا بلد نیستم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها