محل تبلیغات شما

از بچگی بابا اجازه نداد با همدیگه قهر کنیم.

مامان سفارش می کرد که پشت همدیگه باشید.

حالا که مزدوج شدیم "به جز ته تقاریِ خونه" وقتی دور همدیگه جمع میشیم, از لحظه سلام گفتن به خنده و شوخی میگذره تا لحظه خداحافظی. حتما واسه اولین تعطیلات برنامه سفر و مهمونی میریزیم و همفکری میکنیم. حتا اگر قرار نباشه که همگی باهم باشیم و باهم بریم.

همیشه واسم عجیب بودن خواهر و برادر هایی که باهم خوب نبودند! یعنی میشه گفت نمیفهممشون!

حالا این حس به عروس و دومادها هم منتقل شده. جوری که اونا هم جمع ما رو به جمع خانواده خودشون ترجیح می دن.

خیلی اهل قربون صدقه کلامی نیستیم ولی, تا حالا حتا یک بار نشده که تو انجام یک کار, احساس تنهایی کنیم و همیشه همدیگه رو حمایت کردیم " مالی, فکری, فیزیکی".

و تمامِ این صمیمیت و حال خوب رو, مدیونِ پدر و مادری هستیم که خوب بودن رو یادمون دادند. به اندازه و مساوی هم یادمون دادند که یه وقت خدای ناکرده,  یکیمون تو خواهر برادری لنگ نزنه.

دیشب که شام خونه برادرم دعوت بودیم, انقدر خندیدیم که دیگه یه جاهاییش ریسه میرفتیم. یهو ته دلم, نگرانِِ پسرک شدم!

سال ها بعد که بچه های ما خواهر و برادری ندارند


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها