یک روز می آیم تا برویم,
دور شویم از این شهر,
شاید جایی کمی دورتر
درختانش همه سبز,
گنجشک هایش مست و سحرخیز,
روزهایش همه بلند و تابستانی
دیگر هیچ غریبه ای نیست,
آسمانش هم همیشه نیمه ابری است!
همانجا پیمان میبندیم,
پیمانی از جنس عشق,
از جنسِ دوست داشتنِ من!
که من در عشق مغرور هستم و خودخواه!
برایم دختری خواهی آورد
شبیه به رویاهایمان
یادت که هست؟
درباره این سایت